سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامت حضرت علی النقی(ع)

بخش دوم تصریح بامامت امام علی النقی علیه السّلام ‏

کمال الدین- ج 2 ص 50- صقر بن دلف گفت از حضرت جواد علیه السّلام شنیدم میفرمود امام بعد از من پسرم على است دستور او دستور من و سخنش سخن من است فرمانبردارى از او فرمانبردارى از من است و امامت پس از او در فرزندش حسن خواهد بود.

اعلام الورى و ارشاد- ابن قولویه از کلینى از اسماعیل بن مهران نقل مى‏کند که گفت وقتى حضرت جواد از مدینه براى مرتبه اول بجانب بغداد رهسپار شد موقع حرکتش عرضکردم من در این سفر بر شما بیمناکم پس از شما امامت متعلق بکیست؟

با لبخندى به من توجه نموده، فرمود آنچه گمان کرده‏اى امسال نیست.

وقتى معتصم ایشان را خواست خدمتش رسیده عرضکردم فدایت شوم شما در حال حرکت هستى امامت بعد از شما متعلق بکیست چنان گریه کرد که محاسنش از اشک چشم تر شد در این موقع بمن توجه نموده فرمود اکنون باید بر من بیمناک باشى. امامت پس از من متعلق بفرزندم علی است.

برگرفته ازکتاب زندگانى حضرت جواد و عسکریین علیهم السلام

 

مرحوم کلینى از خیرانى و او از پدرش که از خدمت‏گزاران و ملازمین حضرت ابو جعفر جواد علیه السّلام بود روایت میکند که وى گفت: احمد بن محمد بن عیسى اشعرى در هنگام سحر خدمت آن جناب میرسید و از حالات وى جویا میشد، در این بین گاهى یکى از رسولان که بین حضرت جواد و پدرم رفت و آمد میکردند مى‏آمد و با پدرم به گفتگو مى پرداخت و احمد بن محمد از مجلس بیرون میشد.

یکى از روزها که پدرم با رسول حضرت جواد گرم گفتگو بود، و احمد بن محمّد هم در کنارى دور از ما نشسته بودند، و لیکن گفتار ما را استماع میکردند، در این هنگام مردیکه بین من و حضرت ابو جعفر رفت و آمد میکرد گفت: پیشوا و سید تو سلامت مى رساند، و میفرماید: من خواهم رفت و امر امامت در دست فرزندم علی قرار خواهد گرفت و شما همان طورى که پس از پدرم به امامت من معتقد شدید باید بعد از من هم به امامت وى اعتقاد پیدا کنید.

بعد از این که آن مرد رفت احمد بن محمد بن عیسى بار دیگر جاى خود برگشت و به پدرم گفت: وى به شما چه گفت، پدرم گفت: مطلب خیرى در میان گذاشت، احمد گفت: من کلام شما را شنیدم و گفته‏هاى او را اظهار کرد، پدرم به او گفت: خداوند استراق سمع را حرام کرده و فرموده: در امور دیگران کنجکاوى نکنید، اما اکنون که این مطلب را شنیدى نگهدارى کن در یک روز به آن احتیاج پیدا خواهد شد، و در جایى این موضوع را اظهار نکن و در اخفاء آن بکوش.

پدرم هنگام صبح این مطلب را در ده نسخه نوشتند و به ده نفر از بزرگان دادند و گفتند: اگر من از دنیا رفتم شما این رقعه‏ها را باز کنید و از مضمون آن مطلع گردید، راوى گوید: هنگامى که حضرت جواد از دنیا رفتند پدرم در منزل او ماندند، تا آنگاه که گروهى از رؤساى امامیه در پیرامون محمد بن فرج رخجى جمع شدند و راجع به امام بعد از جواد علیه السّلام گفتگو میکردند. (1) در این هنگام محمد بن فرج نامه‏اى براى پدرم نوشت و به او اطلاع داد که گروهى از شیعیان نزد من جمع شده‏اند و اگر از شهرت نمیترسیدم با این جماعت نزد شما مى‏آمدم و اکنون شما هم در این اجتماع شرکت کنید، پدرم سوار شد و بطرف منزل محمّد بن فرج رفت، آن جماعت به پدرم گفتند: تو در این موضوع چه نظرى دارى؟ پدرم گفت:

اشخاصى که رقعه‏ها را دارند حاضر کنید.

هنگامى که آن ده نفر حاضر شدند و رقعه‏ها را باز کردند، پدرم گفت: من به این موضوع اعتقاد پیدا کرده‏ام، بعضى از آنها گفتند: ما دوست داریم در این باره شاهد دیگرى هم داشته باشیم، پدرم گفت: اینک ابو جعفر اشعرى حاضر است و مرا تصدیق میکند و این قضیه را همان طورى که شنیده نقل میکند.

پدرم از ابو جعفر اشعرى درخواست کرد تا در باره این واقعه شهادت دهد، و لیکن وى توقف کرد و از شهادت خوددارى نمود، پدرم او را به مباهله دعوت کرد و از خداوند ترسانید، پس از اینکه مطلب بر وى ثابت شد و دانست توطئه‏اى در کار نیست شهادت داد و قول پدرم را تصدیق کرد، و گفت: توقف من از این جهت بود که میخواستم این شرافت براى مردى از عرب بماند، و این جماعت پس از این به امامت حضرت هادى علیه السّلام معتقد شدند.

برگرفته ازکتاب زندگانى چهارده معصوم علیهم السلام